جدول جو
جدول جو

معنی فارغ گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

فارغ گشتن
(دُ کَ دَ)
فارغ شدن. آسوده شدن:
محوشد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
مولوی.
و رجوع به فارغ شدن شود
لغت نامه دهخدا
فارغ گشتن
فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
تصویری از فارغ گشتن
تصویر فارغ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارغ شدن
تصویر فارغ شدن
آسوده شدن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دَ)
فراغت یافتن. آسوده شدن:
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.
ناصرخسرو.
رجوع به فارغ شود، زاییدن. وضع حمل، بار نهادن و بار انداختن
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ بَ تَ)
آشکار شدن:
به شهر اندرون آگهی فاش گشت
که بهرام شد کشته و درگذشت.
فردوسی.
غیب و آینده برایشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش.
مولوی.
حاتم طایی به کرم گشت فاش
گر کرمت هست، درم گو مباش.
خواجو.
رجوع به فاش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ)
تباه شدن. نابسامان شدن، زبون گشتن. خوار گشتن:
نمازت برد چون بشوئی از او دست
وزو زار گردی چو بردی نمازش.
ناصرخسرو.
و رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
درآمدن. (یادداشت مؤلف). داخل شدن. ورود. وارد شدن، مطلع گشتن. واقف گشتن. به رموز کاری آشنا شدن. و رجوع به وارد شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فراز گردیدن. فراز شدن. فراز آمدن. بسته شدن:
چون کشته ببینیم، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز،
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز!
رودکی.
رجوع به فراز گردیدن و فراز شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ فَ تَ)
گشاد شدن. فراخ شدن: آن خانه فراخ گشت به برکت قدم رسول. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ دَ)
دل ازچیزی فارغ داشتن، آسوده خاطر بودن از آن. مطمئن بودن: گفت پسر تو را قبول کردم، من او را بپروردم تو دل از کار او فارغ دار. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ فِ دَ)
رجوع به فاضل شدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ/ دِ نِ شَ تَ)
بیرون شدن. بیرون رفتن. مقابل داخل شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاغر گشتن
تصویر لاغر گشتن
لاغر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز گشتن
تصویر فراز گشتن
بسته شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گشتن
تصویر فراخ گشتن
گشاد شدن فراخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایت گشتن
تصویر فایت گشتن
فایت شدن بنگرید به فایت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ داشتن
تصویر فارغ داشتن
یا فارغ داشتن دل از چیزی. آسوده خاطر بودن از آن مطمئن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش گشتن
تصویر فاش گشتن
آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر
فرهنگ لغت هوشیار
بر آسودن، زاییدن فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسد گشتن
تصویر فاسد گشتن
فاسد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتح گشتن
تصویر فاتح گشتن
پیروزیدن پیروز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ شدن
تصویر فارغ شدن
((~. شُ دَ))
آسوده شدن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی معین